شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی
اما حالا که با آن دعوت شده ای تا میتوانی زیبا برقص... چارلی چاپلین
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بیوضو در کوچه ی لیلی نشست
عشق آن شب مسته مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
بوسه ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلی شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خارم کرده ای
برصلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دلخونم مکن
منکه مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و این لیلای تو من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودمو نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صدقمار عشق یکجا باختی
سالها او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلی کشته در راهت کنم
...........از خدا وصال خدا را بخواهید
خانه خراب تو شدم بسوی من روانه شو
سجده به عشقت میزنم منجی جاودانه شو
ای کوه پر غرور من سنگ صبور تو منم
یک لحظه ساز عاشقی عاشق با تو بودنم
روشنترین ستاره ام میخواهمت میخواهمت
تو ماندگاری در دلم میدانمت میدانمت
ای همه ی وجود من نبود تو نبود من
هنوز قلب من برای دیدن تو می تپد.....
نام تو را آورده ام دارم عبادت میکنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم
چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست
تقدیر ویران میکند من هم مرمت میکنم
یک شادی کوچک اگر روزی ز بام دل گذشت
هرچند کوچک باشد آن را با تو قسمت میکنم
بر روی بام شانه ات هرگاه اندوهی نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم
صحن نگاهت را بروی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ عشق تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا آخر از بر میکنم
خدایا آنکه تو را دارد چه ندارد و آنکه تورا ندارد چه دارد؟
خدایا بمن زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بیثمری اش حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.
تو چگونه زیستن را بمن بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت.